یادداشت زینب محمدی

شکارچیان مجازی؛ چشم ذهن
        سفر به زمان ؛ گذشته یا آینده ، فرقی نمی کند کجا هستی ، سفر به هر زمانی که بکنی هدفت درک دیدن و احساس کردن آن چیز است . گاهی سفر در زمان به اراده خودت است و گاهی افرادی تو را در زمان غرق می کنند و زندگی جدیدی را نشانت می دهند . خیلی از ما در دوران کودکی می خواستیم به زمان سفر کنیم ، به مریخ یا ماه به اعماق دریا ها یا سفر به دل جنگل . ولی هیچ گاه نمی خواستیم سفر به دنیای مجازی را امتحان کنیم ، شاید بخاطر این است که در آن زمان ها وقتی صحبت از سفر های خیالی و رویایی میشد ، همین چیز های پیش پا افتاده ای را بیان می کردیم که همه می گفتند. 
تجربه کردن از رویا و خیال نشات می گیرد ولی تجربه ای جالب و جذاب است که رویایی بزرگ و نشدنی در ذهنمان باشد ؛ مثلا سفر به جایی در دنیای بازی های کامپیوتری . نشدنی است ولی اگر بشود چه ؟! 
من در زمان های گذشته عاشق کتاب های علمی تخیلی و بخصوص رمان های ماجراجویی از نوع خیالی آن بودم ، تا جایی که طرفدار پروپاقرص کتاب طلسم آرزو و دروازه مردگان و کتاب های بعدی آنها بودم . با وارد شدن به سن پانزده سالگی انگار همه چیز تغییر کرد و تا قبل از خواندن کتاب چشم ذهن ، اعتقاد داشتم که بعد از چهارده سالگی هیچ کس نباید کتاب های خیالی بخواند و اگر کسی نیز خواند خیلی بچه است ، البته این موضوع بیشتر بر روی خودم صدق می کرد . همه چیز روزی تغییر کرد که من شروع به خواندن کتابی خیالی کردم . بعد از خواندن به طور غیرمنتظره ای در من عوض شد و حالا می توانم بگویم دوباره عاشق شده ام ، عاشق خیال پردازی نه چیز های واقعی که در دنیا گاهی اتفاق می افتد . 
با غرق شدن در داستان انگار وارد جهانی دیگر شده بودم ، جهانی مشخص و معین که با خواندن هر صفحه آن می توانستم حتی فضای داخل داستان را در ذهنم مجسم کنم و این موضوع بخاطر توصیف های خیلی خوب و بجای نویسنده بود . اغلب ، کتاب هایی هستند که آنقدر شخصیت محور است که نمی شود دور و اطراف شخصیت اصلی را به خوبی در ذهن دید و خیال پردازی کرد ولی ماجرای چشم ذهن متفاوت است و آنقدر جالب و جذب کننده است که انگار به معنی واقعی کلمه ذهنت چشم در می آورد و با آن ، همه جا را می تواند ببیند حتی خیابان های ترسناک و راهرو های پیچ در پیچ . 
وقتی وارد فضای داستان شدم ، انگار دوباره کتاب دونده هزار تو برایم زنده شد و دوست داشتم در آن زندگی کنم ولی با خواندن پایان داستان انگار بیشتر عاشق داستان شدم … .
      

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.