یادداشت حامدنیرو
1403/10/15
ورق به ورق با خالد و علی و قدمخیر و ممدو و شریفه، از گرمای بندر لنگه عرق ریختم. مزهی عدس پلوهای خشک بازداشتگاه رو زیر زبونم حس کردم. با عرق کشمش تند و تیز توی بطری ها و پیت ها سرم گرم شد و سفتی پوتین و ناراحتی لباس سربازی رو تو تنم حس کردم. همذاتپنداری ای که احمد محمود عزیز توی "همسایهها" و حالا هم "داستان یک شهر" برای من نسبت به جنوبیها ایجاد کرد، هزار تا رفیق و آشنای جنوبی داشتن و رفتن به اهواز و آبادان و لنگه و کنگ نمیتونستن از پسش بر بین. توصیفهای ملموسش از فضا و آدمها و نقل بخشی از تاریخ سیاسی مملکت، در کنار روایتهای زمانی متفاوتش، بازهم من رو در تمام طول کتاب منکوب کرد و کاملا حس میکردم خالد و علی، همین خود من هستن. عمیقا لذت بردم، و با نهایت تمایل و علاقه، میرم به سمت خوندن "زمین سوخته"، کتابِ آخر این سهگانه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.