یادداشت حــدیث کریمی

                بعد از مدتها و پایان نصفه نیمه ی دغدغه های درسی؛ به کتاب عاشقانه رو آوردم! و مثل اینکه ذائقه کتابی ام دچار تغییرات اساسی شده، به قول کاف‌.ر احتمالا این ها نشانه بزرگیست...
(شایدهم نه خیلی؛ چون کمتر آدم عاقلی بعد از استاد مطهری، جوجو مویز میخواند!)
داستان درباره چند خانم است که برای فرار از مشکلات زندگی کتابخانه سیار راه می اندازند برای مردمِ روستا.
روستایی که ظاهرا مردسالاری در آنجا فراگیر است.
بخش ابتدایی کتاب چندان تعریفی نداشت؛ با توجه به ترجمه نه چندان خوب و عقاید فمنیستی نویسنده که شعارگونه بودنش حسابی توی ذوق میزد. از این بدتر آن که فصل ۱۶ و ۱۷ هم نصفه بود و چاپ نشده بود!
به هرحال داستان کشش و جذابیت خودش را در فصلهای پایانی پیدا کرد.
که یک کمی دیر بود!

پ.ن۱: چرا شخصیتهای سفید(بخصوص مرد) در کتابهای جوجو مویز انقدر زیاد سفیدند؟!!

پ.ن۲: ایده پسر پولدار و دخترِ فقیر حقیقتا قدیمی شده؛ نویسنده های عزیز وا بدید!
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.