ایان در میان باقی کلید ها گشت تا اینکه کلید درست را پیدا کرد قفل سر خورد و او در را باز کرد مادرم بیرون آمد و دستانش را دورم حلقه کرد اشک از صورت هردوی ما پایین میریخت او گفت : تو نباید میومدی نباید میومدی. گفتم : می تونی وقتی برگشتیم آیداهو من و تنبیه کنی او چشمانش را پاک کرد : 《دوستت دارم 》 《منم دوستت دارم》