بریده کتابهای برفهای کلیمانجاروکیانا آرشید1402/02/04برفهای کلیمانجاروارنست همینگوی3.27صفحۀ 2زن گفت: خواهش میکنم بگو ببینم چه کاری از دست من برمی آید. لابد کاری هست که من انجام بدهم. مرد گفت: این پا را قطع کن. شاید جلوش را بگیرد، گرچه شک دارم. یا یک تیر بزن و خلاص. تیرانداز ماهری هستی. خودم یادت دادم. مگه نه؟04
بریده کتابهای برفهای کلیمانجاروکیانا آرشید1402/02/04برفهای کلیمانجاروارنست همینگوی3.27صفحۀ 2زن گفت: خواهش میکنم بگو ببینم چه کاری از دست من برمی آید. لابد کاری هست که من انجام بدهم. مرد گفت: این پا را قطع کن. شاید جلوش را بگیرد، گرچه شک دارم. یا یک تیر بزن و خلاص. تیرانداز ماهری هستی. خودم یادت دادم. مگه نه؟04