خدای من، وقتی بدون کوچکترین ذرهای شکوتردید به این یقین میرسد که تو هم، در بطن وجودت، آدمی عادی هستی و همتای بقیه، چه فرصتها و انگیزههای عظیمی پیش رویت قرار میگیرد! فقط با کمی تعلقخاطر محکم و استوار به زیبایی غیرمتعارف و صداقت زودگذر نهفته در قلبت، در ترکیب با این اعتقاد قطعی و راسخ که ما هم مثل بقیه آدمهایی عادی و معمولی هستیم و با علم به اینکه این از حد کار مبتذلی چون بیرون آوردن زبانمان همزمان با فرود آمدن اولین برف زمستانی –کاری که بقیهی پسرها انجام میدهند– فراتر است، چه کسی میتواند مانع شود که در این زندگیمان کارهای خوبی انجام بدهیم؟ چه کسی؟