بریده‌ کتاب‌های نیمه تاریک وجود

AMI HP

1402/05/30

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

پس چه زمانی از گوش دادن به صداهای بیرونی دست می کشیم و به راهنمایی های درونمان توجه می کنیم؟ در کودکی دنباله رو پدر و مادر و آموزگاران خود هستیم و بیشتر ما راهنمایی و خرد آنها را درباره ی انتخاب رشته در مدرسه می پذیریم و سلیقه ی آنها را حتی در نوع تفریح، ورزش و باشگاه هایی که بر می گزینیم، رعایت می کنیم. در بزرگسالی نیز اغلب، شغل و شریک زندگی خود را بر مبنای آرمان هایی که بزرگ ترها برای ما پایه ریزی کرده اند، انتخاب می کنیم. چه هنگام به این نتیجه می رسیم که شاید مسیری که در زندگی پیش گرفته ایم واقعا از آن ما نباشد؟ آیا به همین دلیل نیست که در زندگی احساس کمبود می کنیم؟ از چنین پرسش هایی بیش از همه می ترسیم، زیرا مجبور می شویم آموخته های خود را زیر سوال ببریم. آیا هرگز اعتقادتان به خدا را مورد بررسی قرار داده اید؟ برای برخی ها پرسش درباره ی کتب مقدس گناهی نابخشودنی ست، اما اگر ما پایه ای ترین باورهای خود را زیر سوال نبریم، به عنوان موجوداتی معنوی رشد نخواهیم کرد و زندگی ما در همان مسیری طی می شود که پدر و مادرهایمان بنا نهاده اند و هیچ گاه از محدوده ای که در کودکی برای ما معین کرده اند، فراتر نخواهیم رفت.

AMI HP

1402/05/30

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

با پذیرش هر ویژگی در خود، دیگر با افراد دارای آن ویژگی اتصالی نخواهیم کرد. در این حالت آنها آزاد می شوند تا ما را حس و تجربه کنند و ما نیز آزاد می شویم تا آنها را حس و تجربه کنیم. کن ویلبر در کتاب «رویارویی با سایه» تفاوت مهمی را شرح می دهد. او می گوید: فرافکنی در سطح مثبت به سادگی قابل شناسایی ست. اگر شخص با چیزی در پیرامونمان به ما اطلاعات بدهد، به احتمال زیاد فرافکنی نکرده ایم، اما اگر کسی از کنارتان رد شود و در پیاده رو تف بیندازد و شما متوجه شوید و این عمل واکنشی در شما ایجاد نکند، احتمالا لازم نیست روی این مورد کار کنید، اما اگر ناراحت شوید و با خود بگویید: "چگونه کسی می تواند این همه بی فرهنگ و تهوع آور باشد؟" در این صورت فرافکنی کرده اید. این احساس نشانه ی آن است که یا در حال حاضر شما نیز مرتکب رفتار تهوع آوری می شوید و یا در گذشته چنین کاری کرده اید.... شاید هم در سنین کودکی چنین تفکری در شما شکل گرفته باشد؛ مثلا جایی تف انداخته اید و کسی گفته است: "حالم به هم خورد." و یا یکی از افراد خانواده ی شما تف انداخته است و سایرین واکنشی نشان داده اند... هر چیزی که ناراحتتان می کند، عاملی برای رشد و فرصتی برای شماست تا جنبه ی پنهان خود را باز پس گیرید.

AMI HP

1402/05/30

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

"هنگامی که با سایه ی خود آشتی کنید..." همه ی انسان ها با ساختار احساسی سالمی به دنیا آمده اند. ما در بدو تولد، خود را میپذیریم و دوست داریم. ما پیش داوری نمی کنیم که این ویژگی هایمان خوب و آن ویژگی ها بد است. ما با تمامی وجود خود در لحظه زندگی می کنیم و خود را آزادانه نشان می دهیم، اما به تدریج بزرگتر می شویم، خلاف اینها را از اطرافیان یاد می گیریم. آنها به ما می گویند که چگونه رفتار کنیم و چه هنگام بخوریم و بخوابیم. به این ترتیب ما تمایز گذاشتن را آغاز می نماییم و دقت می کنیم که آیا به گریه های ما به سرعت پاسخ داده می شود و یا اصلا پاسخی داده نمی شود. به تدریج می آموزیم که چه رفتاری سبب می شود تا قبولمان کنند و چه رفتاری موجب طرد ما می گردد. می آموزیم که آیا به اطرافیانمان اعتماد کنیم و یا از آنها بترسیم. ما ثبات و بی ثباتی را می آموزیم. می آموزیم که چه ویژگی هایی در محیطمان قابل قبول و چه ویژگی هایی غیر قابل قبول است. این آموزش ها مرحله به مرحله ما را از زیستن در لحظه دور می کند و مانع از آن می شود که خود را آزادانه ابراز کنیم.

AMI HP

1402/05/30

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

گانتر برنارد درست می گوید که: "ما انتخاب می کنیم وجودمان را فراموش کنیم و سپس از یاد می بریم که خود را فراموش کرده ایم." همیشه به غذا خوردن خواهرزاده هایم که از دالاس به دیدارم می آیند، خیلی اهمیت می دادم. هنگامی که با هم به رستوران می رفتیم آنها را به خوردن غذاهای کم چربی تشویق می کردم و اگر گمان می کردم زیادی خورده اند، مانع شیرینی خوردن آنها می شدم و می گفتم بعد می رویم و دسر سبک تری می خوریم. در آخرین سفر آنها، با هم در آشپزخانه ایستاده بودیم و درباره ی آنچه نسبت به نزدیکان خود فرافکنی می کنیم، گفت و گو می کردیم. هرکدام به نوبت می گفتیم که به چه کسانی افتخار داشتن ویژگی های منفی خود را داده ایم و می خندیدیم. نوبت که به من رسید ناگهان متوجه شدم وسواسی که درباره ی غذا خوردن خواهرزاده هایم نشان می دهم، در واقع به خاطر خودم است. من از روش ناسالم غذا خوردنم ناراضی بودم، اما هرگاه آنها را می دیدم وانمود می کردم که خودم هیچ مشکلی ندارم ولی آنها مشکلات فراوانی دارند. من قد بلند و لاغر هستم و می توانم هر چه دلم می خواهد بخورم و تظاهر کنم که مراقب غذا خوردنم هستم اما آن روز متوجه شدم که در واقع «پرخوری» مشکل من است، نه خواهرزاده هایم و در نتیجه توانستم با مشکل اصلی رو به رو شوم. از آن هنگام رابطه یمن با خواهرزاده هایم بهتر شده است و دیگر شیوه ی غذا خوردن آنها ناراحتم نمی کند.