بریده کتابهای سفر به قلعه خورشیدمحمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 123- تازه من دیگر فقط یک سحاب نیستم ، صحاب هم شده ام. - فرفره ابروهایش را درهم کرد و گفت:«مگر این دو چه فرقی باهم دارند؟» -سحاب یعنی ابر و صحاب یعنی کسی که همنشین و یار امام است.00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 105توران خندید و گفت: «سحاب! آن ابر هارا ببین. مثل بال کبوتر است. همان کبوتر هوایی که همیشه می آیند پشت درِ حجره امام رضا.»00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 119ابو مسلم قلم و کاغذی را از شال کمرش بیرون آورد و گفت «سخاب!گمانم دیگر وقتش رسیده است. این را بگیر و اولین کتابت حدیثت را آغاز کن.»00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 120کجاوه امام به راه افتاد و همه فکر کردند سخنشان تمام شده است. امّا امام سر مبارکش را دوباره از کجاوه بیرون آورد و فرمود: «اما آن شروطی دارد و من یکی از شرط های آن هستم.»00
بریده کتابهای سفر به قلعه خورشیدمحمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 123- تازه من دیگر فقط یک سحاب نیستم ، صحاب هم شده ام. - فرفره ابروهایش را درهم کرد و گفت:«مگر این دو چه فرقی باهم دارند؟» -سحاب یعنی ابر و صحاب یعنی کسی که همنشین و یار امام است.00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 105توران خندید و گفت: «سحاب! آن ابر هارا ببین. مثل بال کبوتر است. همان کبوتر هوایی که همیشه می آیند پشت درِ حجره امام رضا.»00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 119ابو مسلم قلم و کاغذی را از شال کمرش بیرون آورد و گفت «سخاب!گمانم دیگر وقتش رسیده است. این را بگیر و اولین کتابت حدیثت را آغاز کن.»00محمد مبین کریمی1403/01/09سفر به قلعه خورشیدرقیه بابایی3.94صفحۀ 120کجاوه امام به راه افتاد و همه فکر کردند سخنشان تمام شده است. امّا امام سر مبارکش را دوباره از کجاوه بیرون آورد و فرمود: «اما آن شروطی دارد و من یکی از شرط های آن هستم.»00