بریده کتابهای آرزوهای بزرگ: متن کوتاه شدهپانیذ مالکی1403/01/06آرزوهای بزرگ: متن کوتاه شدهچارلز دیکنز3.921صفحۀ 30خانم هاویشام با انگشت طرف چپ سینهاش را نشان داد و گفت:"میدانی دستم روی چیه؟" گفتم:" قلبتان خانم؟" لبخند عجیبی زد و گفت:"شکسته"010پانیذ مالکی1403/01/06آرزوهای بزرگ: متن کوتاه شدهچارلز دیکنز3.921صفحۀ 37خانم هاویشام با عصایش میز دراز را نشان داد و گفت:" موقع مردنم مرا اینجا میخوابانند. فکر میکنی آن چیزی که تار عنکبوت رویش را گرفته چیه؟" گفتم:"نمیدانم خانم" گفت:"یک کیک بزرگ است. کیک بزرگ عروسی من!07کیهان1402/07/13آرزوهای بزرگچارلز دیکنز3.921صفحۀ 410حالادیگر مه از بین رفته بود امادرپرتونورآرام بخش ماه دیدم که دیگر سایه های مان ازهم جدانیست .17دریا ساحلی1403/02/09آرزوهای بزرگ: متن کوتاه شدهچارلز دیکنز3.921صفحۀ 15عجیب این بود که او هم لباسی خاکستری و زبر تنش بود و زنجیری به پا داشت و میلنگید و سردش بود. در حقیقت همه چیزش شبیه همان مرد قبلی بود قط قیافهاش با او فرق داشت ؛ البته این چیزها را فقط یک لحظه دیدم چون مرد بلافاصله مشتی حواله من کرد .03
بریده کتابهای آرزوهای بزرگ: متن کوتاه شدهپانیذ مالکی1403/01/06آرزوهای بزرگ: متن کوتاه شدهچارلز دیکنز3.921صفحۀ 30خانم هاویشام با انگشت طرف چپ سینهاش را نشان داد و گفت:"میدانی دستم روی چیه؟" گفتم:" قلبتان خانم؟" لبخند عجیبی زد و گفت:"شکسته"010پانیذ مالکی1403/01/06آرزوهای بزرگ: متن کوتاه شدهچارلز دیکنز3.921صفحۀ 37خانم هاویشام با عصایش میز دراز را نشان داد و گفت:" موقع مردنم مرا اینجا میخوابانند. فکر میکنی آن چیزی که تار عنکبوت رویش را گرفته چیه؟" گفتم:"نمیدانم خانم" گفت:"یک کیک بزرگ است. کیک بزرگ عروسی من!07کیهان1402/07/13آرزوهای بزرگچارلز دیکنز3.921صفحۀ 410حالادیگر مه از بین رفته بود امادرپرتونورآرام بخش ماه دیدم که دیگر سایه های مان ازهم جدانیست .17دریا ساحلی1403/02/09آرزوهای بزرگ: متن کوتاه شدهچارلز دیکنز3.921صفحۀ 15عجیب این بود که او هم لباسی خاکستری و زبر تنش بود و زنجیری به پا داشت و میلنگید و سردش بود. در حقیقت همه چیزش شبیه همان مرد قبلی بود قط قیافهاش با او فرق داشت ؛ البته این چیزها را فقط یک لحظه دیدم چون مرد بلافاصله مشتی حواله من کرد .03