بریدۀ کتاب
عباس که آب آورد، بچهها خوردند و سیراب شدند. آرام شدند و خوابیدند. امام هم عباس را بغل کرد و بوسید. عباس برگشت سر کاری که همه را مجاب میکرد آن قدر آرام باشند و خیالشان راحت باشد؛ نگهبانی خیمهها. پشت خیمهها قدم میزد. صدای قدمهایش را همه میشناختند. صدای سم اسبش را هم. دلنشینترین صدای آن شب برای زنها و بچهها بود.
عباس که آب آورد، بچهها خوردند و سیراب شدند. آرام شدند و خوابیدند. امام هم عباس را بغل کرد و بوسید. عباس برگشت سر کاری که همه را مجاب میکرد آن قدر آرام باشند و خیالشان راحت باشد؛ نگهبانی خیمهها. پشت خیمهها قدم میزد. صدای قدمهایش را همه میشناختند. صدای سم اسبش را هم. دلنشینترین صدای آن شب برای زنها و بچهها بود.
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.