بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بریدۀ کتاب

حمید

1403/02/07

بریدۀ کتاب

صفحۀ 17

ابراهیم خیلی آهسته گفت:( تو کوچه راه می رفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسائل خریده ،نمی دونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد.نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم.ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم) پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت می دهد.

ابراهیم خیلی آهسته گفت:( تو کوچه راه می رفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسائل خریده ،نمی دونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد.نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم.ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم) پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت می دهد.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.