بریدۀ کتاب
1403/6/16
4.0
8
صفحۀ 93
مادام مرا که دید زد زیر گریه و گفت تو برّهٔ گمشدهٔ منی؛ اسم چند جکوجانور دیگر هم روی من گذاشت، ولی منظور بدی نداشت. بعد از شام هم کتابش را میآورد و نَقلِ موسی و گاوچرانها را به من درس میداد و من هِی به مغز خودم فشار میآوردم که این موسی کیست. اما بالاخره معلوم شد موسی خیلی وقت پیش مُرده. من هم تو دلم گفتم پس ولش کن، مهم نیست؛ چون که من به مُردهها هیچ اهمیتی نمیدهم. چیزی نگذشت که هوس کردم چُپُق بکشم. به مادام گفتم اجازه هست، گفت نه. گفت این کار زشت است و کثیف است، باید از این کار دست برداری. بعضی از آدمها این جوریاند؛ با چیزی که اصلاً نمیدانند چیست بیخودی بد میشوند. آن مادام خودش داشت سر مرا با نَقلِ موسی میبُرد، که نه قوم و خویشش بود و نه چیزی؛ هیچ فایدهای هم به حال کسی نداشت، چون که گفتم مُرده بود، اما به چپقکشیدن که فایده هم دارد ایراد میگرفت. تازه خودش هم انفیه میکشید. البته آن هیچ عیبی نداشت، چون خودش میکشید.
مادام مرا که دید زد زیر گریه و گفت تو برّهٔ گمشدهٔ منی؛ اسم چند جکوجانور دیگر هم روی من گذاشت، ولی منظور بدی نداشت. بعد از شام هم کتابش را میآورد و نَقلِ موسی و گاوچرانها را به من درس میداد و من هِی به مغز خودم فشار میآوردم که این موسی کیست. اما بالاخره معلوم شد موسی خیلی وقت پیش مُرده. من هم تو دلم گفتم پس ولش کن، مهم نیست؛ چون که من به مُردهها هیچ اهمیتی نمیدهم. چیزی نگذشت که هوس کردم چُپُق بکشم. به مادام گفتم اجازه هست، گفت نه. گفت این کار زشت است و کثیف است، باید از این کار دست برداری. بعضی از آدمها این جوریاند؛ با چیزی که اصلاً نمیدانند چیست بیخودی بد میشوند. آن مادام خودش داشت سر مرا با نَقلِ موسی میبُرد، که نه قوم و خویشش بود و نه چیزی؛ هیچ فایدهای هم به حال کسی نداشت، چون که گفتم مُرده بود، اما به چپقکشیدن که فایده هم دارد ایراد میگرفت. تازه خودش هم انفیه میکشید. البته آن هیچ عیبی نداشت، چون خودش میکشید.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.