بریدهای از کتاب گریز دلپذیر اثر آنا گاوالدا
1403/8/20
صفحۀ 122
آنچه آن هنگام زندگی میکردیم، و هر چهار تایمان از آن آگاه بودیم، این بود، چیزی شبیه به یک روز مرخصی اضافیِ حین خدمت، کمی مهلت، فاصلهی بین دو پرانتز، یک لحظه لطافت. چند ساعتی که از دیگران ربوده بودیم… تا چه زمان یارای آن را خواهیم داشت که این چنین خویش را از بند روزمرگی برهانیم و جانانه نفسی تازه کنیم؟ زندگی هنوز چند روز مرخصی برایمان اندوخته بود؟ و نیز چند تا دماغسوخته؟ چند تا دلخوشی کوچک؟ کِی همدیگر را از دست میدادیم و رشتهها چگونه میگسستند؟ هنوز چند سالِ دیگر زمان داشتیم، تا پیش از آنکه پیر شویم؟ و میدانم همهی ما در اینباره آگاه بودیم، آگاه، خودمان را خوب میشناسیم. شرم نمیگذاشت دربارهی این چیزها حرف بزنیم، اما در آن لحظهی مشخص زندگی، میدانستیم.
آنچه آن هنگام زندگی میکردیم، و هر چهار تایمان از آن آگاه بودیم، این بود، چیزی شبیه به یک روز مرخصی اضافیِ حین خدمت، کمی مهلت، فاصلهی بین دو پرانتز، یک لحظه لطافت. چند ساعتی که از دیگران ربوده بودیم… تا چه زمان یارای آن را خواهیم داشت که این چنین خویش را از بند روزمرگی برهانیم و جانانه نفسی تازه کنیم؟ زندگی هنوز چند روز مرخصی برایمان اندوخته بود؟ و نیز چند تا دماغسوخته؟ چند تا دلخوشی کوچک؟ کِی همدیگر را از دست میدادیم و رشتهها چگونه میگسستند؟ هنوز چند سالِ دیگر زمان داشتیم، تا پیش از آنکه پیر شویم؟ و میدانم همهی ما در اینباره آگاه بودیم، آگاه، خودمان را خوب میشناسیم. شرم نمیگذاشت دربارهی این چیزها حرف بزنیم، اما در آن لحظهی مشخص زندگی، میدانستیم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.