بریدهای از کتاب تن تن و سندباد اثر محمد میرکیانی
1402/9/20
4.0
62
صفحۀ 65
سوپر من خنده خشم آلودی کرد و گفت:<<آه خدای من ببین کی مرا تهدید میکند!>> -حالا برای اینکه به تو و دوستانت فرصتی داده باشم از یک تا هفت می شمارم. یک. دو . سه . چهار . پنج . شش . هفت... خوب علاء الدین رفیقت را خبر کن! در این زمان علاء الدین از زیر پیراهنش پینه سوزی بیرون آورد و زیر لب وردی خواند. هنوز لب های علاءالدین بی صدا تکان می خورد که از داخل چراغ پینه سوز غولی بیرون آمد و گفت:<<...
سوپر من خنده خشم آلودی کرد و گفت:<<آه خدای من ببین کی مرا تهدید میکند!>> -حالا برای اینکه به تو و دوستانت فرصتی داده باشم از یک تا هفت می شمارم. یک. دو . سه . چهار . پنج . شش . هفت... خوب علاء الدین رفیقت را خبر کن! در این زمان علاء الدین از زیر پیراهنش پینه سوزی بیرون آورد و زیر لب وردی خواند. هنوز لب های علاءالدین بی صدا تکان می خورد که از داخل چراغ پینه سوز غولی بیرون آمد و گفت:<<...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.