بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 170

صدای تق تق ضربه آرامی به در، توجه هر دو را به آن سمت حلب کرد. مریم ایستاد و بفرمایید گفت. سارا هم دستش را به سمت موهای مشکی‌اش برد تا زیر شال ببرد. اما یک خانم در را باز کرد. یک کامل‌زن قدبلند با مانتوی زیتونی و روسری گیره‌زده و چشم‌های عسلی‌رنگی که یک عالم حرف تویشان داشت. ایستاد. لبخندی زد و پرسید: «خانم سارا توفیق اینجا بستری هستن؟» _بله خودم هستم. سارا این را گفت و تلاش کرد کمی صاف‌تر بنشیند اما عمق درد زخم‌هایش، وادارش کرد دوباره همان‌طور لمیده، به بالشت تکیه دهد. _راحت باش مادر. طوبی، چند قدم جلوتر آمد و با دقت تماشایش کرد. بعد در حالی‌که از ذوق دیدن سارا ناخودآگاه لبخند می‌زد، گفت: «من، مادر کاوه هستم. کاوه ایرانی‌.»

صدای تق تق ضربه آرامی به در، توجه هر دو را به آن سمت حلب کرد. مریم ایستاد و بفرمایید گفت. سارا هم دستش را به سمت موهای مشکی‌اش برد تا زیر شال ببرد. اما یک خانم در را باز کرد. یک کامل‌زن قدبلند با مانتوی زیتونی و روسری گیره‌زده و چشم‌های عسلی‌رنگی که یک عالم حرف تویشان داشت. ایستاد. لبخندی زد و پرسید: «خانم سارا توفیق اینجا بستری هستن؟» _بله خودم هستم. سارا این را گفت و تلاش کرد کمی صاف‌تر بنشیند اما عمق درد زخم‌هایش، وادارش کرد دوباره همان‌طور لمیده، به بالشت تکیه دهد. _راحت باش مادر. طوبی، چند قدم جلوتر آمد و با دقت تماشایش کرد. بعد در حالی‌که از ذوق دیدن سارا ناخودآگاه لبخند می‌زد، گفت: «من، مادر کاوه هستم. کاوه ایرانی‌.»

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.