بریده‌ای از کتاب من زنده ام: خاطرات دوران اسارت اثر معصومه آباد

FatemehSadat

FatemehSadat

1403/8/22

من زنده ام: خاطرات دوران اسارت
بریدۀ کتاب

صفحۀ 345

سرم را به سینه اش چسباندم و آرام گریه کردم و با ضعف و ناتوانی، بریده بریده گفتم:فاطمه، من معصومه هستم خواهر کوچیکت که خیلی دوستش داشتی، موهاشو شونه میزدی، تو از من برای علیرضا خواستگاری کردی و من قول دادم زن داداشت بشم. تو گفتی ما همیشه و هرجا باشه باهمیم و من همیشه مواظب شما هستم. تو گفتی سختی ها و خوشی ها را باهم تقسیم میکنیم، تو همیشه کمترین و بدترین ها را برای خودت برمیداشتی اما حالا بهترین سهم را که مرگ بود تو بردی. پس سهم من کو؟ تو مرگ را توی هوا قاپیدی! من از اینکه در نوبت هم آغوشی با مرگ نشسته بودم خوشحال بودم اما نمیخواستم آخرین نفر باشم. صدای ضربه های پی در پی همسایه ها(دکتر ها و مهندس ها) را بر دیوار سلول می شنیدم که با نگرانی می پرسیدند:چرا جواب نمیدهید؟ میخواستم بگویم:سرمان شلوغ است و سرگرم مردنمان هستیم.

سرم را به سینه اش چسباندم و آرام گریه کردم و با ضعف و ناتوانی، بریده بریده گفتم:فاطمه، من معصومه هستم خواهر کوچیکت که خیلی دوستش داشتی، موهاشو شونه میزدی، تو از من برای علیرضا خواستگاری کردی و من قول دادم زن داداشت بشم. تو گفتی ما همیشه و هرجا باشه باهمیم و من همیشه مواظب شما هستم. تو گفتی سختی ها و خوشی ها را باهم تقسیم میکنیم، تو همیشه کمترین و بدترین ها را برای خودت برمیداشتی اما حالا بهترین سهم را که مرگ بود تو بردی. پس سهم من کو؟ تو مرگ را توی هوا قاپیدی! من از اینکه در نوبت هم آغوشی با مرگ نشسته بودم خوشحال بودم اما نمیخواستم آخرین نفر باشم. صدای ضربه های پی در پی همسایه ها(دکتر ها و مهندس ها) را بر دیوار سلول می شنیدم که با نگرانی می پرسیدند:چرا جواب نمیدهید؟ میخواستم بگویم:سرمان شلوغ است و سرگرم مردنمان هستیم.

12

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.