بریده‌ای از کتاب حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس اثر فاطمه سادات میرعالی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 337

بعد از پیروزی انقلاب مانتوهای گشادی مُد شد؛ رنگ سبز و خاکی. از آن‌ها می‌پوشیدم. چفیه را هم به عنوان روسری سر می‌کردم. حتی وقتی می‌رفتم مدرسه، آن را می‌گذاشتم زیر لباس مدرسه‌ای. آستینش از زیر مانتوی مدرسه می‌زد بیرون. خیلی زیبا بود. یک روز معلم بهم گفت: «عجب! هم محصل هستید و هم پاسدار.» با غرور گفتم: «بله. پاسدار انقلابیم.»

بعد از پیروزی انقلاب مانتوهای گشادی مُد شد؛ رنگ سبز و خاکی. از آن‌ها می‌پوشیدم. چفیه را هم به عنوان روسری سر می‌کردم. حتی وقتی می‌رفتم مدرسه، آن را می‌گذاشتم زیر لباس مدرسه‌ای. آستینش از زیر مانتوی مدرسه می‌زد بیرون. خیلی زیبا بود. یک روز معلم بهم گفت: «عجب! هم محصل هستید و هم پاسدار.» با غرور گفتم: «بله. پاسدار انقلابیم.»

11

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.