بریدهای از کتاب حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس اثر فاطمه سادات میرعالی
1402/4/29
صفحۀ 301
کسی آنجا خوابیده بود. دستش را گرفتم. یکدفعه تمام موهای بدنم سیخ شد. دستش را ول کردم و خودم را عقب کشیدم. مادرم گفت:«از مرده نترس. از زنده بترس.»
کسی آنجا خوابیده بود. دستش را گرفتم. یکدفعه تمام موهای بدنم سیخ شد. دستش را ول کردم و خودم را عقب کشیدم. مادرم گفت:«از مرده نترس. از زنده بترس.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.