بریده‌ای از کتاب حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس اثر فاطمه سادات میرعالی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 301

کسی آنجا خوابیده بود. دستش را گرفتم. یک‌دفعه تمام موهای بدنم سیخ شد. دستش را ول کردم و خودم را عقب کشیدم. مادرم گفت:«از مرده نترس. از زنده بترس.»

کسی آنجا خوابیده بود. دستش را گرفتم. یک‌دفعه تمام موهای بدنم سیخ شد. دستش را ول کردم و خودم را عقب کشیدم. مادرم گفت:«از مرده نترس. از زنده بترس.»

7

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.