بریده‌ای از کتاب حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس اثر فاطمه سادات میرعالی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 97

ده بیست تا پتو می‌انداختم تویش. لبه‌ی حوض می‌نشستم و آن‌ها را چنگ می‌زدم. آب حوض خون می‌شد. با گریه می‌گفتم: « روله دات سیت بمیره.» روله: عزیزم، فرزندم دا: مادر سیت: برایَت

ده بیست تا پتو می‌انداختم تویش. لبه‌ی حوض می‌نشستم و آن‌ها را چنگ می‌زدم. آب حوض خون می‌شد. با گریه می‌گفتم: « روله دات سیت بمیره.» روله: عزیزم، فرزندم دا: مادر سیت: برایَت

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.