بریدۀ کتاب

کتاب دزد
بریدۀ کتاب

صفحۀ 239

ماکس گفت:《 تو همه چیزو راجع به گل زدن گفتی،..‌. ولی من نمی‌دونم امروز چه جور روزیه! نمی‌دونم زیر نور آفتاب گل زدی یا اینکه ابر همه چیزو پوشونده.》دستانش موهای کوتاه شده‌اش را سیخونک زدند و چشمان باتلاقی‌اش برای خاطر ساده‌ترین ساده‌ها به التماس افتادند《 می‌شه بری بالا و بهم بگی هوا چه شکلی‌یه؟》 طبیعتا، لیزل با عجله از پله‌ها بالا رفت. چند متر دورتر از دروازه‌ی تف‌مالی‌شده، ایستاد، در جا چرخید و آسمان را نگریست. وقتی به زیرزمین برگشت، برایش گفت. 《 امروز آسمون آبی‌یه، ماکس، و یک ابر بلند و بزرگ هست که عین طناب کشیده شده و آخرشم خورشید مثل یه سوراخ زرده...》 در آن لحظه، ماکس فهمید تنها یک بچه قادر است گزارش هوای این چنینی بدهد.

ماکس گفت:《 تو همه چیزو راجع به گل زدن گفتی،..‌. ولی من نمی‌دونم امروز چه جور روزیه! نمی‌دونم زیر نور آفتاب گل زدی یا اینکه ابر همه چیزو پوشونده.》دستانش موهای کوتاه شده‌اش را سیخونک زدند و چشمان باتلاقی‌اش برای خاطر ساده‌ترین ساده‌ها به التماس افتادند《 می‌شه بری بالا و بهم بگی هوا چه شکلی‌یه؟》 طبیعتا، لیزل با عجله از پله‌ها بالا رفت. چند متر دورتر از دروازه‌ی تف‌مالی‌شده، ایستاد، در جا چرخید و آسمان را نگریست. وقتی به زیرزمین برگشت، برایش گفت. 《 امروز آسمون آبی‌یه، ماکس، و یک ابر بلند و بزرگ هست که عین طناب کشیده شده و آخرشم خورشید مثل یه سوراخ زرده...》 در آن لحظه، ماکس فهمید تنها یک بچه قادر است گزارش هوای این چنینی بدهد.

175

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.