بریده‌ای از کتاب زلال اثر لیلا محمدی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 99

یاد خاطره‌ای افتاد؛ دبیر هنر از آنها خواسته بود با سلیقه خودشان هرچه دوست دارند نقاشی کنند. سید رضا با مداد و خط‌کش تصویر پل دزفول را کشید. نقاشی سیاه و سفید قشنگی شده بود. معلم هنر به محض دیدن نقاشی، با تند و خشونت کشیده‌ای به صورت سیدرضا زد و نقاشی را هم پاره کرد: چرا از خط‌کش استفاده کردی؟ سید رضا با بغض اعتراض کرد: می‌تونستین اول بگین که نباید از خط‌کش استفاده کنیم! ... بلند شد از جیب شلوارش تسبیح سبز دانه ریزش را برداشت، شروع به استغفار به نیت معلم هنر پایه اول راهنمایی کرد. قلبی که پر از لطافت و پاکی یاد امام مهدی بود، نمی‌توانست همزمان پذیرای سنگینی و پلشتی کینه و کدورتی باشد.

یاد خاطره‌ای افتاد؛ دبیر هنر از آنها خواسته بود با سلیقه خودشان هرچه دوست دارند نقاشی کنند. سید رضا با مداد و خط‌کش تصویر پل دزفول را کشید. نقاشی سیاه و سفید قشنگی شده بود. معلم هنر به محض دیدن نقاشی، با تند و خشونت کشیده‌ای به صورت سیدرضا زد و نقاشی را هم پاره کرد: چرا از خط‌کش استفاده کردی؟ سید رضا با بغض اعتراض کرد: می‌تونستین اول بگین که نباید از خط‌کش استفاده کنیم! ... بلند شد از جیب شلوارش تسبیح سبز دانه ریزش را برداشت، شروع به استغفار به نیت معلم هنر پایه اول راهنمایی کرد. قلبی که پر از لطافت و پاکی یاد امام مهدی بود، نمی‌توانست همزمان پذیرای سنگینی و پلشتی کینه و کدورتی باشد.

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.