بریده‌ای از کتاب پهلوان اکبر می میرد اثر بهرام بیضایی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 44

پیر: [...] ندیده بودم دستهات بلرزه. پهلوان : دستِ من؟ پیر: دست وقتی می‌لرزه که دل بلرزه. پهلوان: لعنت به دلی که سنگ نیست. پیر: [لعنت] به سنگی که شیشهٔ دل رو ‌شکست!

پیر: [...] ندیده بودم دستهات بلرزه. پهلوان : دستِ من؟ پیر: دست وقتی می‌لرزه که دل بلرزه. پهلوان: لعنت به دلی که سنگ نیست. پیر: [لعنت] به سنگی که شیشهٔ دل رو ‌شکست!

182

21

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.