بریدهای از کتاب پهلوان اکبر می میرد اثر بهرام بیضایی
دیروز
صفحۀ 44
پیر: [...] ندیده بودم دستهات بلرزه. پهلوان : دستِ من؟ پیر: دست وقتی میلرزه که دل بلرزه. پهلوان: لعنت به دلی که سنگ نیست. پیر: [لعنت] به سنگی که شیشهٔ دل رو شکست!
پیر: [...] ندیده بودم دستهات بلرزه. پهلوان : دستِ من؟ پیر: دست وقتی میلرزه که دل بلرزه. پهلوان: لعنت به دلی که سنگ نیست. پیر: [لعنت] به سنگی که شیشهٔ دل رو شکست!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.