بریدۀ کتاب

آقای ایرانشهر؛ سفرنامه ی یک تبعید
بریدۀ کتاب

صفحۀ 104

گفته بودند به ما می‌کشد در همه کس غم نان ،ایمان را در شبی سرد، چون مرگ که هوا میلرزید و تن خسته شهر بستر برف زمستانی بود راهی خانه شدم من، گرسنه پدرم را دیدم که در آن ظلمت سرد با یخ حوض قدیمی حیاط ، جنگ سختی می‌کرد تا زخون دشمن بعد از آن جنگ ، وضویی سازد پدرم، بی آنکه کلامی گوید گفت با من ، پسرم چاره مشکل ما، (ایمان) است !

گفته بودند به ما می‌کشد در همه کس غم نان ،ایمان را در شبی سرد، چون مرگ که هوا میلرزید و تن خسته شهر بستر برف زمستانی بود راهی خانه شدم من، گرسنه پدرم را دیدم که در آن ظلمت سرد با یخ حوض قدیمی حیاط ، جنگ سختی می‌کرد تا زخون دشمن بعد از آن جنگ ، وضویی سازد پدرم، بی آنکه کلامی گوید گفت با من ، پسرم چاره مشکل ما، (ایمان) است !

27

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.