بریدۀ کتاب

A.S.Razavi

1403/5/1

محمد؛ مسیح کردستان: زندگی نامه داستانی شهید محمد بروجردی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 168

-مثل اینکه فراموش کردید ما گردان‌هایی تشکیل دادیم که پاسدار انقلاب شوند نه بستر قهرمان شدن ما. کجای کارید. اگر قرار است مرا به خاطر خواسته‌های درونی‌تان دوست داشته باشید به زودی همان رفتاری را خواهید داشت که از بچه‌های الفتح انتقاد می‌کنید. ...«... این پادگان یک گذرگاه بود؛ یک سرپل‌. بروید برای خیز بعدی آماده شوید. جایی بروید که گردان‌ها را برای آن‌جا فراهم ساختیم. فکر جایی باشید که باید باشید؛ جایی مثل کردستان» در چهره هیچ‌یک از بچه‌ها ابهامی باقی نمانده بود. همه به چهره آرام و پای گچ‌گرفته‌اش نگاه می‌کردند و این جمله در ذهن‌شان مرور می‌شد:«بروجردی، مردی که باید به او نزدیک‌تر شد.»

-مثل اینکه فراموش کردید ما گردان‌هایی تشکیل دادیم که پاسدار انقلاب شوند نه بستر قهرمان شدن ما. کجای کارید. اگر قرار است مرا به خاطر خواسته‌های درونی‌تان دوست داشته باشید به زودی همان رفتاری را خواهید داشت که از بچه‌های الفتح انتقاد می‌کنید. ...«... این پادگان یک گذرگاه بود؛ یک سرپل‌. بروید برای خیز بعدی آماده شوید. جایی بروید که گردان‌ها را برای آن‌جا فراهم ساختیم. فکر جایی باشید که باید باشید؛ جایی مثل کردستان» در چهره هیچ‌یک از بچه‌ها ابهامی باقی نمانده بود. همه به چهره آرام و پای گچ‌گرفته‌اش نگاه می‌کردند و این جمله در ذهن‌شان مرور می‌شد:«بروجردی، مردی که باید به او نزدیک‌تر شد.»

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.