بریدهای از کتاب اسیر اثر فروغ فرخزاد
1403/11/12
صفحۀ 165
شب به روی شیشههای تار مینشست آرام، چون خاکستری تبدار باد نقش سایهها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو میکرد پیچ نیلوفر چو دودی موج میزد بر سر دیوار در میان کاجها جادوگر مهتاب با چراغ بیفروغش میخزید آرام گویی او در گور ظلمت روح سرگردان خود را جستجو میکرد من خزیدم در دل بستر خسته از تشویش و خاموشی گفتم ای خواب، ای سرانگشت کلید باغهای سبز چشمهایت برکهی تاریک ماهیهای آرامش کولبارت را به روی کودک گریان من بگشا و ببر با خود مرا به سرزمین صورتیرنگ پریهای فراموشی خواب / ۱۳۳۳
شب به روی شیشههای تار مینشست آرام، چون خاکستری تبدار باد نقش سایهها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو میکرد پیچ نیلوفر چو دودی موج میزد بر سر دیوار در میان کاجها جادوگر مهتاب با چراغ بیفروغش میخزید آرام گویی او در گور ظلمت روح سرگردان خود را جستجو میکرد من خزیدم در دل بستر خسته از تشویش و خاموشی گفتم ای خواب، ای سرانگشت کلید باغهای سبز چشمهایت برکهی تاریک ماهیهای آرامش کولبارت را به روی کودک گریان من بگشا و ببر با خود مرا به سرزمین صورتیرنگ پریهای فراموشی خواب / ۱۳۳۳
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.