بریدهای از کتاب حاج قاسم: جستاری در خاطرات حاج قاسم سلیمانی اثر علی اکبری مزدآبادی
3 روز پیش
صفحۀ 1
خدا میداند در کنار اروند که نشسته بودم، بدنم میلرزید. میگفتم خدایا با این طوفان محال است بچهها به آنطرف رودخانه برسند داخل آب ستونهایی که مشخص شده بود، همهی اینها را به زیر آب میبرد و بالا میآورد. فریاد یازهرای بچهها از وسط آب در کنار ساحل شنیده میشد. ما درک نمیکردیم که این طوفان برای چیست؟ این موج برای چیست؟ ما پیشبینی کرده بودیم که ظرف یک ساعت از اروند عبور کنیم. یک ساعت برنامهریزی کرده بودیم که با غواصی با شنا از اروندرود با عرض یک کیلومتر عبور کنیم، ولی این امواج خروشان آب بچههای ما را ظرف نیمساعت به آنطرف ساحل برد، بچهها رسیدند به ساحل.
خدا میداند در کنار اروند که نشسته بودم، بدنم میلرزید. میگفتم خدایا با این طوفان محال است بچهها به آنطرف رودخانه برسند داخل آب ستونهایی که مشخص شده بود، همهی اینها را به زیر آب میبرد و بالا میآورد. فریاد یازهرای بچهها از وسط آب در کنار ساحل شنیده میشد. ما درک نمیکردیم که این طوفان برای چیست؟ این موج برای چیست؟ ما پیشبینی کرده بودیم که ظرف یک ساعت از اروند عبور کنیم. یک ساعت برنامهریزی کرده بودیم که با غواصی با شنا از اروندرود با عرض یک کیلومتر عبور کنیم، ولی این امواج خروشان آب بچههای ما را ظرف نیمساعت به آنطرف ساحل برد، بچهها رسیدند به ساحل.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.