بریدهای از کتاب دختران ملاثانی (خاطرات همسر شهید باقری، پروین شریعتی) اثر رقیه شکوئی پورعالی نام
1403/3/14
صفحۀ 58
با دو دست به در میکوبید و مرا به اسم صدا میزد:« ای شریعتی ! چه کار داری میکنی؟ الان بچهها و کلاس رو روی هوا میبری! » من اگر میخواستم یک ذره ترس به خود راه بدهم دیگر نمیتوانستم مربی باشم و سر کلاس بروم. بدون اینکه اعتنایی به سر و صدای او کنم ،خیلی جدی به بچهها گفتم:« هیچکس حق ندارد به سمت چپ نگاه کند»چاشنی همچنان داخل دستم بود. آقای راهی وقتی دید هیچ عکسالعملی از طرف بچههای کلاس نیست، آرام پشت پنجره ایستاد و شاهد همه ماجرا بود وقتی کار آموزش تمام شد باورش شد که ما هم چیزی از سلاح میدانیم.
با دو دست به در میکوبید و مرا به اسم صدا میزد:« ای شریعتی ! چه کار داری میکنی؟ الان بچهها و کلاس رو روی هوا میبری! » من اگر میخواستم یک ذره ترس به خود راه بدهم دیگر نمیتوانستم مربی باشم و سر کلاس بروم. بدون اینکه اعتنایی به سر و صدای او کنم ،خیلی جدی به بچهها گفتم:« هیچکس حق ندارد به سمت چپ نگاه کند»چاشنی همچنان داخل دستم بود. آقای راهی وقتی دید هیچ عکسالعملی از طرف بچههای کلاس نیست، آرام پشت پنجره ایستاد و شاهد همه ماجرا بود وقتی کار آموزش تمام شد باورش شد که ما هم چیزی از سلاح میدانیم.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.