بریدۀ کتاب
1403/6/23
صفحۀ 18
خواب دیدم نشسته ام پای ضریح دارم به این خانم های قدبلندی نگاه میکنم که روبنده ی عربی دارند ، یکی از آنها پیش من آمد و گفت خانم ! گفتم : بله ؟ دست کرد زیر چادرش یک بچه قشنگ درآورد و داد به من . چادرم را هی میکشید روی صورتش می گفت : بچه ات که از دست رفت ولی برای اینکه دست خالی برنگردی این را بگیر و با خودت ببر ، فقط یادت باشه اسمش را بگذار محمد ابراهیم . او از ماست و پیش ما هم بر میگرده . به نقل از مادر شهید محمد ابراهیم همت بانو نصرت همت
خواب دیدم نشسته ام پای ضریح دارم به این خانم های قدبلندی نگاه میکنم که روبنده ی عربی دارند ، یکی از آنها پیش من آمد و گفت خانم ! گفتم : بله ؟ دست کرد زیر چادرش یک بچه قشنگ درآورد و داد به من . چادرم را هی میکشید روی صورتش می گفت : بچه ات که از دست رفت ولی برای اینکه دست خالی برنگردی این را بگیر و با خودت ببر ، فقط یادت باشه اسمش را بگذار محمد ابراهیم . او از ماست و پیش ما هم بر میگرده . به نقل از مادر شهید محمد ابراهیم همت بانو نصرت همت
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.