بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

دست هایشان را با طناب بسته بودند و آن ها را با خود میکشیدند. حرارت فتاب سوزان بر سر شان می ریخت. چشم های سیاهشش را ریز کرد تا شاید در آن بیابان بی آب علف، روستایی یا استراحتگاهی ببیند؛ اما جز ریگ های داغ و خار های سر گردان، چیی ندید. معلوم نبود این آدم کش ها تا کجا میخواهند آن هارا به دنبال خود بکشند.

دست هایشان را با طناب بسته بودند و آن ها را با خود میکشیدند. حرارت فتاب سوزان بر سر شان می ریخت. چشم های سیاهشش را ریز کرد تا شاید در آن بیابان بی آب علف، روستایی یا استراحتگاهی ببیند؛ اما جز ریگ های داغ و خار های سر گردان، چیی ندید. معلوم نبود این آدم کش ها تا کجا میخواهند آن هارا به دنبال خود بکشند.

(0/1000)

نظرات

حرارت آفتاب