بریدۀ کتاب
1403/5/13
صفحۀ 40
《زود باشید همین حالا شروع کنید و داستان زندگی تان را بگویید.》 من دستپاچه شدم و با تعجب گفتم:«داستان زندگیام؟ چه داستانی؟ کی به شما گفت که زندگی من داستانی دارد من هیچ داستانی ندارم که...» حرفم را برید که:《 چطور زندگیتان داستانی ندارد؟ پس چه جور زندگی کرده اید؟》 «چطور ندارد! بی داستان همینطور! به قول معروف دیمی! تک و تنها! مطلقاً تنها! شما میفهمید "تنها" یعنی چه؟» «یعنی چه؟ یعنی هیچ وقت هیچکس را نمی دیدید؟» «نه دیدن که چرا همه را میبینم. ولی با اینهمه تنهایم!» «یعنی با هیچ کس حرف نمیزنید؟» «به معنای دقیق کلمه، با هیچ کس!»
《زود باشید همین حالا شروع کنید و داستان زندگی تان را بگویید.》 من دستپاچه شدم و با تعجب گفتم:«داستان زندگیام؟ چه داستانی؟ کی به شما گفت که زندگی من داستانی دارد من هیچ داستانی ندارم که...» حرفم را برید که:《 چطور زندگیتان داستانی ندارد؟ پس چه جور زندگی کرده اید؟》 «چطور ندارد! بی داستان همینطور! به قول معروف دیمی! تک و تنها! مطلقاً تنها! شما میفهمید "تنها" یعنی چه؟» «یعنی چه؟ یعنی هیچ وقت هیچکس را نمی دیدید؟» «نه دیدن که چرا همه را میبینم. ولی با اینهمه تنهایم!» «یعنی با هیچ کس حرف نمیزنید؟» «به معنای دقیق کلمه، با هیچ کس!»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.