بریده‌ای از کتاب حسین علی درود خداوند بر او اثر م. موید

بریدۀ کتاب

صفحۀ 267

علیِ طعّانِ محاربی گوید: در آن روزگار از همراهان حُر بودم. و در پی یارانش که رسیدند، من رسیدم. چون حسین نشانِ تشنگی در من و در اسبم دید، فرمود: نوشانه را بخوابان! نوشانه نزدِ من مَشک بود. ماندم. پس فرمود: برادرزاده، شتر را بخوابان. خواباندم. فرمود: بنوش! هرگونه می‌نوشیدم، از مَشک آب می‌ریخت. فرمود: مَشک را خم کُن! نمی‌دانستم چگونه کنم. خود برخاست و مَشک را خَم نمود. و من نوشیدم و اسبم را نوشاندم.

علیِ طعّانِ محاربی گوید: در آن روزگار از همراهان حُر بودم. و در پی یارانش که رسیدند، من رسیدم. چون حسین نشانِ تشنگی در من و در اسبم دید، فرمود: نوشانه را بخوابان! نوشانه نزدِ من مَشک بود. ماندم. پس فرمود: برادرزاده، شتر را بخوابان. خواباندم. فرمود: بنوش! هرگونه می‌نوشیدم، از مَشک آب می‌ریخت. فرمود: مَشک را خم کُن! نمی‌دانستم چگونه کنم. خود برخاست و مَشک را خَم نمود. و من نوشیدم و اسبم را نوشاندم.

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.