بریدۀ کتاب

luka

1402/9/11

بریدۀ کتاب

صفحۀ 13

در اتاقک بالای برج،شاهزاده با اخم به پیر خیره شد و گفت:《 تو بدترین کتک خوری هستی که تا حالا داشته‌م! چرا وقتی کتک میخوری، خفه‌خون میگیری؟! چه جوری میتونی؟!》 جمی شانه بالا انداخت و گفت:《 نمیدونم!》 _ یه کتک خور به دنیا اومده که زوزه بکشه! مثل خوکی که تو گل گیر افتاده! میفهمی؟

در اتاقک بالای برج،شاهزاده با اخم به پیر خیره شد و گفت:《 تو بدترین کتک خوری هستی که تا حالا داشته‌م! چرا وقتی کتک میخوری، خفه‌خون میگیری؟! چه جوری میتونی؟!》 جمی شانه بالا انداخت و گفت:《 نمیدونم!》 _ یه کتک خور به دنیا اومده که زوزه بکشه! مثل خوکی که تو گل گیر افتاده! میفهمی؟

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.