بریده‌ای از کتاب به مملکتتون خدمت کنید اثر محمدعلی مجتهدی

روشنا

روشنا

1402/12/10

بریدۀ کتاب

صفحۀ 118

[دکتر محمدحسین ادیب] آمد و گفتم، جریان این است بیا با هم بنشینیم اساسنامه دانشگاه [شریف فعلی] را بنویسیم. گفت مگر عقلت کم شده؟ گفتم چطور؟ ادیب هم همان حرف آقای قدس نخعی را زد که پاشو برو [فرانسه] زن و بچه تو آنجا هستند و پاشو برو به کار محصلان [دانشجویان ایرانی در اروپا] رسیدگی کن و این ثواب دارد. گفتم آقا جان، من می‌خواهم دانشگاه ایجاد کنم. *من می‌خواهم این دانشگاه را ایجاد کنم تا ثابت کنم که در مملکت ما جوان‌های بااستعداد ما با تحصیل در دانشگاه‌های خوب آدم‌های حسابی خواهند بود.*

[دکتر محمدحسین ادیب] آمد و گفتم، جریان این است بیا با هم بنشینیم اساسنامه دانشگاه [شریف فعلی] را بنویسیم. گفت مگر عقلت کم شده؟ گفتم چطور؟ ادیب هم همان حرف آقای قدس نخعی را زد که پاشو برو [فرانسه] زن و بچه تو آنجا هستند و پاشو برو به کار محصلان [دانشجویان ایرانی در اروپا] رسیدگی کن و این ثواب دارد. گفتم آقا جان، من می‌خواهم دانشگاه ایجاد کنم. *من می‌خواهم این دانشگاه را ایجاد کنم تا ثابت کنم که در مملکت ما جوان‌های بااستعداد ما با تحصیل در دانشگاه‌های خوب آدم‌های حسابی خواهند بود.*

1

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.