بریده‌ای از کتاب عاشق ها نمی میرند اثر حسین امیدی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 142

حباب با خودش می گفت: «به راستی حنظله در این خانه محقر چه یافته که آسایش و رفاه خانه ابو عامر را رها کرده و به این خانه و اهلش دل خوش کرده است؟ مگر حنظله در محمد چه دیده که حاضر نیست سوگندش را بشکند یا از او دست بردارد؟ باید چیز با ارزشی نزد او یافته باشد که از خیر عشقش گذشته است.» و پاسخ رازگونه عبد الله بن سلام ذهن حباب را به هم ریخته بود اگر میخواهی این راز را بفهمی با محمد دیدار کن.

حباب با خودش می گفت: «به راستی حنظله در این خانه محقر چه یافته که آسایش و رفاه خانه ابو عامر را رها کرده و به این خانه و اهلش دل خوش کرده است؟ مگر حنظله در محمد چه دیده که حاضر نیست سوگندش را بشکند یا از او دست بردارد؟ باید چیز با ارزشی نزد او یافته باشد که از خیر عشقش گذشته است.» و پاسخ رازگونه عبد الله بن سلام ذهن حباب را به هم ریخته بود اگر میخواهی این راز را بفهمی با محمد دیدار کن.

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.