بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 266

اولین بار بود که واقعاً احساس می‌کردم شاگرد محافظ هستم. قبلاً دیده بودم که مردم از سمت دیگر جاده رد می شدند که به ما نزدیک نشوند؛ دیده بودم موقعی که ما از دهکده ی شان رد می شویم از ترس به خودشان می‌لرزند یا گاهی کج خلقی می کنند.امّا خودم این احساس را نداشتم. به نظرم عکس العمل آنها نسبت به محافظ بود، نه من. اما نمی توانستم از این موضوع بگذرم و فراموش کنم که این اتفاق برای من و در خانه ی خودم افتاده بود. ناگهان احساس تنهایی کردم. تنها تر از همیشه.

اولین بار بود که واقعاً احساس می‌کردم شاگرد محافظ هستم. قبلاً دیده بودم که مردم از سمت دیگر جاده رد می شدند که به ما نزدیک نشوند؛ دیده بودم موقعی که ما از دهکده ی شان رد می شویم از ترس به خودشان می‌لرزند یا گاهی کج خلقی می کنند.امّا خودم این احساس را نداشتم. به نظرم عکس العمل آنها نسبت به محافظ بود، نه من. اما نمی توانستم از این موضوع بگذرم و فراموش کنم که این اتفاق برای من و در خانه ی خودم افتاده بود. ناگهان احساس تنهایی کردم. تنها تر از همیشه.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.