بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

این بار امام خودش رفت.به او گفت: گناهان زیادی داری نمی خواهی توبه کنی تا همه محو بشود؟ عبیدالله پرسید:چه طوری؟ امام گفت:پسر نبی خود را کمک کنی.عبیدالله گفت:می دانم هر که با شما باشد خوشبخت است ولی من آمادگی مردن ندارم.اما اسبم که اسب خیلی خوبی است را با خودتان ببرید. امام بیرون آمد و گفت :به اسب تو احتیاجی ندارم،خیر خودت را می خواستم. امام به خودش هم احتیاجی نداشت،فقط می خواست به وظیفه امامتش برای هدایت مردم عمل کند.

این بار امام خودش رفت.به او گفت: گناهان زیادی داری نمی خواهی توبه کنی تا همه محو بشود؟ عبیدالله پرسید:چه طوری؟ امام گفت:پسر نبی خود را کمک کنی.عبیدالله گفت:می دانم هر که با شما باشد خوشبخت است ولی من آمادگی مردن ندارم.اما اسبم که اسب خیلی خوبی است را با خودتان ببرید. امام بیرون آمد و گفت :به اسب تو احتیاجی ندارم،خیر خودت را می خواستم. امام به خودش هم احتیاجی نداشت،فقط می خواست به وظیفه امامتش برای هدایت مردم عمل کند.

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.