بریده‌ای از کتاب گردبادهای مغز من اثر کت پاتریک

زینب جوادی

زینب جوادی

7 روز پیش

گردبادهای مغز من
بریدۀ کتاب

صفحۀ 11

یاد اولین باری افتادم که کلت را دیده بودم آ ن روز گردباد شدیدی می‌آمد گردباد در حرکتی پیش بینی ناپذیر در آخرین لحظه به طرف جنوب غرب منحرف شد و پیش از آنکه سوت زنان به میان ابرها کشیده شود از بغل گوش مدرسه ی ما گذشت ولی البته ما آن موقع نمی‌دانستیم که قرار است برود و به مدرسه برخورد نکندآ ن موقع فقط می‌دانستم که من هم ترسیده‌ام گونه‌هایم را به گونه‌های کلت چسباندم و او را بغل کردم اولین نفر بعد از خانواده‌ام بود که تا آن وقت بغلش کرده بودم کلت گفت اگه نمردیم بیا با هم دوست بشیم نمردیم و با هم دوست شدیم👭

یاد اولین باری افتادم که کلت را دیده بودم آ ن روز گردباد شدیدی می‌آمد گردباد در حرکتی پیش بینی ناپذیر در آخرین لحظه به طرف جنوب غرب منحرف شد و پیش از آنکه سوت زنان به میان ابرها کشیده شود از بغل گوش مدرسه ی ما گذشت ولی البته ما آن موقع نمی‌دانستیم که قرار است برود و به مدرسه برخورد نکندآ ن موقع فقط می‌دانستم که من هم ترسیده‌ام گونه‌هایم را به گونه‌های کلت چسباندم و او را بغل کردم اولین نفر بعد از خانواده‌ام بود که تا آن وقت بغلش کرده بودم کلت گفت اگه نمردیم بیا با هم دوست بشیم نمردیم و با هم دوست شدیم👭

6

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.