بریدهای از کتاب گردبادهای مغز من اثر کت پاتریک
7 روز پیش
3.8
4
صفحۀ 11
یاد اولین باری افتادم که کلت را دیده بودم آ ن روز گردباد شدیدی میآمد گردباد در حرکتی پیش بینی ناپذیر در آخرین لحظه به طرف جنوب غرب منحرف شد و پیش از آنکه سوت زنان به میان ابرها کشیده شود از بغل گوش مدرسه ی ما گذشت ولی البته ما آن موقع نمیدانستیم که قرار است برود و به مدرسه برخورد نکندآ ن موقع فقط میدانستم که من هم ترسیدهام گونههایم را به گونههای کلت چسباندم و او را بغل کردم اولین نفر بعد از خانوادهام بود که تا آن وقت بغلش کرده بودم کلت گفت اگه نمردیم بیا با هم دوست بشیم نمردیم و با هم دوست شدیم👭
یاد اولین باری افتادم که کلت را دیده بودم آ ن روز گردباد شدیدی میآمد گردباد در حرکتی پیش بینی ناپذیر در آخرین لحظه به طرف جنوب غرب منحرف شد و پیش از آنکه سوت زنان به میان ابرها کشیده شود از بغل گوش مدرسه ی ما گذشت ولی البته ما آن موقع نمیدانستیم که قرار است برود و به مدرسه برخورد نکندآ ن موقع فقط میدانستم که من هم ترسیدهام گونههایم را به گونههای کلت چسباندم و او را بغل کردم اولین نفر بعد از خانوادهام بود که تا آن وقت بغلش کرده بودم کلت گفت اگه نمردیم بیا با هم دوست بشیم نمردیم و با هم دوست شدیم👭
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.