بریدۀ کتاب
1403/1/25
داس مرگ؛ پژواک جلد 3
4.6
26
صفحۀ 640
لبخند مرد جان میگیرد. چشمهایش از اشک پر میشوند و چنان آرام فرو میافتند که گویی گرانش هم آرامتر و آسانگیرتر شده. سیترا میپرسد: «اون اتفاقها مال کِی بود؟» روئن جواب میدهد: «یه لحظه پیش، همین یه لحظه پیش بود.»
لبخند مرد جان میگیرد. چشمهایش از اشک پر میشوند و چنان آرام فرو میافتند که گویی گرانش هم آرامتر و آسانگیرتر شده. سیترا میپرسد: «اون اتفاقها مال کِی بود؟» روئن جواب میدهد: «یه لحظه پیش، همین یه لحظه پیش بود.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.