بریدۀ کتاب

داستان ممنوعه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 74

یک بار عمو آندری با اعتراض گفت :《اگه همه ش داستان هات رو عوض کنی ، آدم چه جوری میتونه اون طوری که خودت تعریف میکنی ، یادشون بگیره؟》 جواب دادم:《 کسی نباید داستان هام رو مثل من تعریف کنه . هرکسی باید داستان های من رو مثل خودش تعریف کنه.》 پدرم گفت:《 نمیتونی تا ابد یه داستان رو بنویسی . یه روز مجبور میشی قبول کنی تموم شده و ولش کنی.》

یک بار عمو آندری با اعتراض گفت :《اگه همه ش داستان هات رو عوض کنی ، آدم چه جوری میتونه اون طوری که خودت تعریف میکنی ، یادشون بگیره؟》 جواب دادم:《 کسی نباید داستان هام رو مثل من تعریف کنه . هرکسی باید داستان های من رو مثل خودش تعریف کنه.》 پدرم گفت:《 نمیتونی تا ابد یه داستان رو بنویسی . یه روز مجبور میشی قبول کنی تموم شده و ولش کنی.》

13

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.