بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 87

من مثل آن گدای پیرم که روزی در ایوان کافه‌ای در پاریس، دست مرا گرفته و رها نمی‌کرد و می‌گفت: «آه! آقا،ما آدم بد و نابابی نیستیم، فقط روشنایی را گم کرده‌ایم.»

من مثل آن گدای پیرم که روزی در ایوان کافه‌ای در پاریس، دست مرا گرفته و رها نمی‌کرد و می‌گفت: «آه! آقا،ما آدم بد و نابابی نیستیم، فقط روشنایی را گم کرده‌ایم.»

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.