بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 19

هری به پشت روی تختش افتاده بود و چنان نفس می‌کشید گویی مسافتی را دویده بود.خواب بسیار روشن و واضحی دیده بود وقتی آز خواب پرید با هردو دستش صورتش را گرفت.جای زخم قدیمی پیشانیش که شبیه به صاعقه بود در زیر انگشتانش چنان می سوخت که انگار کسی سیم گداخته ای را روی آن می فشرد

هری به پشت روی تختش افتاده بود و چنان نفس می‌کشید گویی مسافتی را دویده بود.خواب بسیار روشن و واضحی دیده بود وقتی آز خواب پرید با هردو دستش صورتش را گرفت.جای زخم قدیمی پیشانیش که شبیه به صاعقه بود در زیر انگشتانش چنان می سوخت که انگار کسی سیم گداخته ای را روی آن می فشرد

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.