بریدۀ کتاب

فاطیما

1402/11/6

بریدۀ کتاب

صفحۀ 22

دکتر گفت:<<نباید اینقدر به گذشته فکر کنی.>> نباید،نباید،بی خود نبود که کم کم داشتم به این نتیجه می‌رسیدم این دکتر‌های روان‌شناس یا فکر می‌کنند آدم هیچی نمی‌داند یا فکر می‌کنند اگر می‌داند خب پس باید کارهایش دست خودش باشد. مثلا اگر می‌دانی نباید اینقدر به گذشته فکر کنی،فکر نکن دیگر،و اگر نمی‌دانی نباید اینقدر به گذشته فکر کنی،بدان و بعد فکر نکن دگیر. به همین راحتی‌. یکی نیست بگوید آقا من به گذشته فکر می‌کنم و می‌دانم که نباید به گذشته فکر کنم و باز هم به گذشته فکر می‌کنم.

دکتر گفت:<<نباید اینقدر به گذشته فکر کنی.>> نباید،نباید،بی خود نبود که کم کم داشتم به این نتیجه می‌رسیدم این دکتر‌های روان‌شناس یا فکر می‌کنند آدم هیچی نمی‌داند یا فکر می‌کنند اگر می‌داند خب پس باید کارهایش دست خودش باشد. مثلا اگر می‌دانی نباید اینقدر به گذشته فکر کنی،فکر نکن دیگر،و اگر نمی‌دانی نباید اینقدر به گذشته فکر کنی،بدان و بعد فکر نکن دگیر. به همین راحتی‌. یکی نیست بگوید آقا من به گذشته فکر می‌کنم و می‌دانم که نباید به گذشته فکر کنم و باز هم به گذشته فکر می‌کنم.

3

(0/1000)

نظرات

 فائزه

1402/11/6

حس همزاد پنداری داشتم
1

1

فاطیما

1402/11/6

منم همینطور منم..... 

1