بریدۀ کتاب

کوله های پر از لیمو: خاطرات معلم و سردار شهید علی رضا حاجی بابایی فرمانده محورهای عملیاتی غرب و جنوب
بریدۀ کتاب

صفحۀ 85

به ناچار از مینی بوس پیاده شدم و با سواری یک راست به کمیته رفتم و با ناراحتی گفتم: ما انقلاب کرده ایم که ناموس مان را سر گردنه بردارند و ببرند؟ به سرعت با دو سه نفر از دوستان به محل برگشتیم اما خبری نبود. شبانه به تاج آباد رفتیم. آن جا هم خبری نبود و...

به ناچار از مینی بوس پیاده شدم و با سواری یک راست به کمیته رفتم و با ناراحتی گفتم: ما انقلاب کرده ایم که ناموس مان را سر گردنه بردارند و ببرند؟ به سرعت با دو سه نفر از دوستان به محل برگشتیم اما خبری نبود. شبانه به تاج آباد رفتیم. آن جا هم خبری نبود و...

12

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.