بریدۀ کتاب
1403/5/21
صفحۀ 85
باغ رایحهاش را از کف داده بود و جنگل دیگر نیز برایم جذابیتی نداشت. جهان گرداگردم به بازار کهنه فروش ها میمانست،بیمزه و ملال آور. کتابها مشتی کاغذ بیش نبودند و موسیقی ، هیاهویی بیمعنا. بهسان درختی که ریزش برگهایش را در پاییز حس نمیکند و نیز بارانی که بر میبارد یا آفتابی که بر او میتابد ، یا یخبندانی که بر او میورزد، حیات به آرامی به درونش واپس میخزد و کز میکند ؛ او نمرده است. او انتظار میکشد
باغ رایحهاش را از کف داده بود و جنگل دیگر نیز برایم جذابیتی نداشت. جهان گرداگردم به بازار کهنه فروش ها میمانست،بیمزه و ملال آور. کتابها مشتی کاغذ بیش نبودند و موسیقی ، هیاهویی بیمعنا. بهسان درختی که ریزش برگهایش را در پاییز حس نمیکند و نیز بارانی که بر میبارد یا آفتابی که بر او میتابد ، یا یخبندانی که بر او میورزد، حیات به آرامی به درونش واپس میخزد و کز میکند ؛ او نمرده است. او انتظار میکشد
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.