بریده‌ای از کتاب موسم هجرت به شمال اثر طیب صالح

مهدیس

مهدیس

1403/10/26

بریدۀ کتاب

صفحۀ 36

همینطور در کوچه های تنگ و پیچان قدم می زدم. نسیم سرد شبانه که با نمی شرجی از شمال می وزید، به صورتم می خورد و بوی شکوفه های موز و فضله ی چارپایان را می آورد. همینطور رایحه زمینی که بعد از خشک سالی سیراب آب خورده باشد. بوی قندیل های ذرت تازه قد کشیده، و رایحه درختان لیمو. محله در آن ساعتِ شب برابر معمول ساکت بود و فقط صدای تَق تَق موتورهای آب از سوی ساحل و صدای پارس سگ ها از سوی دیگر می آمد و بانگ خروسی تنها که سپیده را قبل از آمدن حس کرده بود و بعد پاسخ بانگی از خروسی دیگر و سپس سکوت همه جا خیمه زد.

همینطور در کوچه های تنگ و پیچان قدم می زدم. نسیم سرد شبانه که با نمی شرجی از شمال می وزید، به صورتم می خورد و بوی شکوفه های موز و فضله ی چارپایان را می آورد. همینطور رایحه زمینی که بعد از خشک سالی سیراب آب خورده باشد. بوی قندیل های ذرت تازه قد کشیده، و رایحه درختان لیمو. محله در آن ساعتِ شب برابر معمول ساکت بود و فقط صدای تَق تَق موتورهای آب از سوی ساحل و صدای پارس سگ ها از سوی دیگر می آمد و بانگ خروسی تنها که سپیده را قبل از آمدن حس کرده بود و بعد پاسخ بانگی از خروسی دیگر و سپس سکوت همه جا خیمه زد.

5

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.