بریدۀ کتاب
1403/5/28
4.3
11
صفحۀ 191
در حالی که به عکس خیره شده بود با صدایی که به سختی شنیده می شد گفت : پدر وقتی شما فرزندتان رو در آغوش گرفتین اونم تو اولین لحظه ای که پا به دنیا گذاشته بود، چه حسی داشتید؟ پدرش جواب داد : وقتی تو رو بغل کردم و تو دست های من گریه کردی دنیا مال من بود هیچ چیز مثل پدر شدن تو دنیا زیبا نیست اونم پدر پسری مثل تو... ادموند پدر را در آغوش کشید و زیرلب با بغض گفت : پس من تمام عمرم رو باختم که بعد از یکسال فهمیدم فرزندی دارم و لذت در آغوش کشیدنش در اولین لحظه های زندگیش رو از دست دادم.... و پدر هیچ مرهمی نداشت که بر دل فرزندش بگذارد
در حالی که به عکس خیره شده بود با صدایی که به سختی شنیده می شد گفت : پدر وقتی شما فرزندتان رو در آغوش گرفتین اونم تو اولین لحظه ای که پا به دنیا گذاشته بود، چه حسی داشتید؟ پدرش جواب داد : وقتی تو رو بغل کردم و تو دست های من گریه کردی دنیا مال من بود هیچ چیز مثل پدر شدن تو دنیا زیبا نیست اونم پدر پسری مثل تو... ادموند پدر را در آغوش کشید و زیرلب با بغض گفت : پس من تمام عمرم رو باختم که بعد از یکسال فهمیدم فرزندی دارم و لذت در آغوش کشیدنش در اولین لحظه های زندگیش رو از دست دادم.... و پدر هیچ مرهمی نداشت که بر دل فرزندش بگذارد
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.