بریدۀ کتاب
1403/6/16
4.0
8
صفحۀ 307
خلاصه ما هم راهمان را کشیدیم و برگشتیم، ولی من دیگر مثل اول آنجور سرحال نبودم، پکر و پلاسیده بودم، انگار پیش خودم کِنِف شده بودم -هرچند هیچ کاری نکرده بودم. ولی خُب، همیشه همینجور است، هیچ فرقی نمیکند که آدم کار خوب بکند یا کار بد؛ وجدانِ آدمیزاد که شعور ندارد، همینجور آدم را آزار میدهد. من اگر یک سگِ زرد داشتم که به اندازهٔ وجدانِ آدمیزاد بیشعور بود، زهر میدادم میکُشتمش. توی دلِ آدم پُر از وجدان است. وجدان بیشتر از همهٔ چیزهای تو دلِ آدم جا میخواهد؛ تازه هیچ فایدهای هم ندارد. تامسایر هم همین را میگوید.
خلاصه ما هم راهمان را کشیدیم و برگشتیم، ولی من دیگر مثل اول آنجور سرحال نبودم، پکر و پلاسیده بودم، انگار پیش خودم کِنِف شده بودم -هرچند هیچ کاری نکرده بودم. ولی خُب، همیشه همینجور است، هیچ فرقی نمیکند که آدم کار خوب بکند یا کار بد؛ وجدانِ آدمیزاد که شعور ندارد، همینجور آدم را آزار میدهد. من اگر یک سگِ زرد داشتم که به اندازهٔ وجدانِ آدمیزاد بیشعور بود، زهر میدادم میکُشتمش. توی دلِ آدم پُر از وجدان است. وجدان بیشتر از همهٔ چیزهای تو دلِ آدم جا میخواهد؛ تازه هیچ فایدهای هم ندارد. تامسایر هم همین را میگوید.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.