بریدهای از کتاب حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس اثر فاطمه سادات میرعالی
1402/2/19
صفحۀ 137
یکی از برادر ها در غسالخانه گونی را داد دستم.با صدای گرفته و لرزان گفت: اینو هم غسل بدید.بردمش داخل.در گونی را باز کردم،من که هیچوقت نمیترسیدم یک دفعه جا خوردم و خودم را عقب کشیدم.باز رفتم جلو.در گونی را کامل باز کردم.تمام بدنم لرزید.تکه تکه از توی گونی درآوردم و روی پلاستیک گذاشتم.انگار با اسب از رویش رد شده بودند....
یکی از برادر ها در غسالخانه گونی را داد دستم.با صدای گرفته و لرزان گفت: اینو هم غسل بدید.بردمش داخل.در گونی را باز کردم،من که هیچوقت نمیترسیدم یک دفعه جا خوردم و خودم را عقب کشیدم.باز رفتم جلو.در گونی را کامل باز کردم.تمام بدنم لرزید.تکه تکه از توی گونی درآوردم و روی پلاستیک گذاشتم.انگار با اسب از رویش رد شده بودند....
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.