بریدهای از کتاب لحظه های انقلاب اثر محمود گلابدره ای
1402/6/27
صفحۀ 10
جلو، کامیون کامیون سرباز بود. ما تا چشممان به سربازها افتاد، با خشم مشتها را گره کردیم و «برادر ارتشی، چرا برادر کشی»گویان، پیچیدیم به طرف میدان محسنی. نرسیده به میدان، باز سرباز بود. دسته حالا دسته شده بود. میگفتند، ته دسته دم دوراهی قلهک است. جلوی ما، زنها بودند. ناگهان شعار عوض شد و شد: «ارتش تو خون ملتی، تا کی به زیر ذلتی» مردم حالا عصبانی شده بودند. بلند و برنده میغریدند.
جلو، کامیون کامیون سرباز بود. ما تا چشممان به سربازها افتاد، با خشم مشتها را گره کردیم و «برادر ارتشی، چرا برادر کشی»گویان، پیچیدیم به طرف میدان محسنی. نرسیده به میدان، باز سرباز بود. دسته حالا دسته شده بود. میگفتند، ته دسته دم دوراهی قلهک است. جلوی ما، زنها بودند. ناگهان شعار عوض شد و شد: «ارتش تو خون ملتی، تا کی به زیر ذلتی» مردم حالا عصبانی شده بودند. بلند و برنده میغریدند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.