بریده‌ای از کتاب دختر آن سوی آینه اثر الیستا آقایی

طهورا>>

طهورا>>

1403/4/29

بریدۀ کتاب

صفحۀ 246

حلقه بازویش را تنگ‌تر کرد: (( اوهوم، من هم گاهی اوقات حسرت چیزهایی که از دست دادم رو می‌خورم، اما سعی میکنم باهاش کنار بیام. چون اگه کنار نیام، فقط یک راه برای پیوستن بهشون وجود داره.)) ((چه راهی؟)) لبخند زد و لپ هایش چال افتاد: (( مرگ، فقط با مرگه که می تونی به گذشته بپیوندی.))

حلقه بازویش را تنگ‌تر کرد: (( اوهوم، من هم گاهی اوقات حسرت چیزهایی که از دست دادم رو می‌خورم، اما سعی میکنم باهاش کنار بیام. چون اگه کنار نیام، فقط یک راه برای پیوستن بهشون وجود داره.)) ((چه راهی؟)) لبخند زد و لپ هایش چال افتاد: (( مرگ، فقط با مرگه که می تونی به گذشته بپیوندی.))

25

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.